شب سردی است، و من افسرده. راه دوری است، و
پایی خسته. تیرگی هست و چراغی مرده. می کنم
، تنها، از جاده عبور: دور ماندند زمن آدم ها. سایه ای
از سر دیوار گذشت، غمی افزود مرا بر غم ها. فکر
تاریکی و این ویرانی بی خبر آمد تا با دل من قصه
ها ساز کند پنهانی. نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر، سحر نزدیک است. هر دم این بانگ
برآرم از دل: وای، این شب چقدر تاریک است! خنده ای
کو که به دل انگیزم؟ قطره ای کو که به دری
اریزم؟ صخره ای کو که بدان آویزم؟ مثل این است
که شب نمناک است. دیگران را هم غم هست به دل،
غم من، لیک، غمی غمناک است.
آرامش قلب انسان های واقعی پر شکوه تر از آشفتگی خاطر عاصیان است
درود
وب بسیار زیبایی دارید بسیار سپاسگزارم که به من سرزدید
با سپاس فراوان
دامون
من عاشق جان بازم از عشق نپر هیزم
من مست سر اندازم از عربده نگریزم
گویند رفیقانم از عشق نپر هیزی
از عشق بپر هیزم پس با چه در آمیزم
پروانه دمسازم میسوزم و میسازم
از بیخودی ومستس میافتم ومیخیزم
گرسرطلبی من سر در پای تو اندازم
ور زر طلبی من زر اندر قدمت ریزم
فردا که خلایق را از خاک بر انگیزند
بیچاره من مسکین از خاک تو برخیزم
گر دفتر حسنت را در حشر فرو خوانند
اندر عرصات آنروز شور دگر انگیزم
سلام عزیزم وب سایتت واقعا جالب شده منم اپدیت کردم اگه خواستی یه سر بزن
زندگی پره از غمهای غمناک.همون بهتر که از آدمها دور بمونی.
inja vasat chizi nminevisam mikhame bebinamet chon inja chizi dastamo nmigigreh