بیا برویم
در روزهای رفته چیزی جا نمانده است جز مرده
ریگ ثانیه ها
و کفش هایی که تنگ شد پشت پرده های سبز و
نارنجی
باد ، خاک سوخته را چنگ می زند کنار مهلت
گیلاس
کودکی خواب مانده است که سایه اش ، سال ها بعد
روزی دراز را جارو می زند
آنجا که صبح از پشت لیوان های نشسته
طلوع می کند
ومی توان با چانه ای تکیه داده به جارویی بلند
به سوت قطاری گوش داد و ما هیچ نداریم
مگر سنگ هایی تا سمت روشنی بیندازیم
دیرتر از آنکه
خطی از آهن دور زده باشد چارخانه های عصر
را و رفته باشد
روزهای نیامده زبری سنگپاره ای ست
که در جیب می فشاری شهرهایی که نخواهی دید
و کسی که با او آشنا نخواهی شد
بیا کنار سایه بنشینیم و فردا را بسازیم
با تکه هایی از تمام آن چیزها
که هرگز نداشته ایم .
salam,movafagh bashi shaere javane irani, hamishe ke khosh va shad bashi.
سلام دوست عزیز
شعر قشنگی بود
salam .neveshtehat kheili ghashang bud omidvaram ke ba ham behtar beshe be saite man ham sar bezan .ok bye